تاداشی: من که نمیتونم پرواز کنم!

جک: من میبرمت.

کیوتی: پیش به سوی خیلی خیلی دور!

جک: تو که گفتی اول باید یه نفرو پیدا کنیم!

کیوتی: اون یه نفر تو جنگل نزدیک اونجاست. حالا زود باشین پسرا!

کیوتی پرواز کرد و جک هم درحالی که تاداشی را از کمرش گرفته بود او را دنبال کرد. بعد از مدتی بالاخره به جنگل رسیدند.

تاداشی: خب حالا قراره دنبال کی بگردیم؟

کیوتی: نمیدونم، جادوگر گفت وقتی ببینمش میفهمم.

جک: پس نمیتونیم برای پیدا کردنش از همدیگه جدا بشیم.

مدتی را هم به پیاده روی در جنگل گذراندند تا بالاخره یک کلبه ی درختی پیدا کردند.

جک: امیدوارم یه دست و پاچلفتی بدرد نخور نباشه!

کیوتی فوری به سمت کلبه پرواز کرد. چیزی که میدید یک پسر جوان با موهای بلوند و سرباندپیچی شده بود. 

جک: این دیگه کیه؟

کیوتی: جک! منو حسابی ترسوندی!

تاداشی: منو یاد آرتور میندازه، همون پسری که شمشیرو از سنگ درآورد و پادشاه شد.

جک: شاید خودش باشه! تو چی میگی کیوتی؟

کیوتی: خودشه. حتما این پسره قراره ناجی بقیه باشه.

صدایی دخترانه گفت: شما کی هستین؟ اگه از افراد پرنس هانس هستین باید بدونین که کارتون ساختس!

همه به طرف او برگشتند. یک دختر جوان با موهای قرمز و لباسی سبز که به درد ماجراجویی میخورد آنجا ایستاده بود.

تاداشی به نفس نفس افتاد: پرنسس فیونا!

جک: خدایاااااااا چندتا شاهزاده خانوم دیگه قراره پیداشون بشه؟

کیوتی: اون که فیونا نیست، فیونا بعد از ازدواج با شرک تبدیل به دیو شد!

دختر: خودتونو برای مرگ آماده کنین!

دختر به سمت آنها حمله ور شد اما قبل از اینکه بتواند کاری انجام دهد جک بدن او را منجمد کرد. تنها سر او بیرون مانده بود.

دختر: ولم کنین! با اون پسره چیکار دارین؟

جک: فقط  میخوایم ببیریمش گردش!

تاداشی: جک! اون همین الانشم فکر میکنه ما افراد هانسیم. اگه بخوای همینجوری ادامه بدی دیگه نمیتونیم اعتمادشو بدست بیاریم!

کیوتی: تاداشی، میتونم باهات حرف بزنم؟

تاداشی: البته. حواسم بهت هست جک، وای به حالت اگه دست از پا خطا کنی!

جک: باشه دیگه به کسی نمیپرم!

تاداشی: خب؟ چی شده؟

کیوتی:  آرتور نمیتونه به تنهایی کاری بکنه. اون باید با این دختره ازدواج کنه!!!!! تنها راه شکستن طلسم همینه!!!!

تاداشی: میخوای بگی مجبوریم اینارو عاشق همدیگه بکنیم؟؟؟ تازه اونکه فیونا نیست!

کیوتی: اون فیونا نیست، خواهر دوقلوشه. حتما پری مهربون(!) وقتی دیده دوتا شاهزاده به دنیا اومدن یکیشونو تبعید کرده تا بعدا پسرش رقیبی نداشته باشه. 

تاداشی: این خیلی ظالمانست! درست مثل زندونی کردن راپونزل تو برج...حتی بدتر!

کیوتی: قضیه فقط این نیست. اون چیزی که جادوگر به ذهن من منتقل کرده میگه که هانس با کمک قدرت پیچ بلک السا رو شیطانی کرده و میخواد باهاش ازدواج کنه!! اگه این ازدواج سر بگیره کار هممون تمومه!

ادامه دارد...