Final Match -Part 6
هیکاپ: خب، حالا باید از کجا شروع کنیم؟
کیوتی: شروع کار شما دوتا بودید! بهتره بگی چجوری ادامه بدیم.
مریدا: پس چجوری ادامه بدیم؟
کیوتی: اول از همه باید برای خونواده هاتون پیام بزارید و بهشون بگید که حالت دفاعی بگیرن. بعد برای پیدا کردن چندتا عضو جدید برای گروه توی خشکی پرواز میکنیم.
مریدا: خیلی معذرت میخوام که من نه بال دارم نه اژدها!
هیکاپ: خب میتونی با من بیای!
مریدا: آره ولی اول باید برم به قلعه و همه چیزو به پدر و مادرم بگم.
کیوتی: وقت نداریم. هردوتون هرچی دارین تو یه نامه بنویسین و بزارین رو زین آنگوس.
هیکاپ: کدوم زین؟؟؟
مریدا: میزاریمش لای افسارش.
قلعه ی دونبروچ، یک ربع بعد:
سرباز: قربان!!!! چندتا اژدها سوار دارن نزدیک میشن!!
شاه: نکنه باز خواب دیدی؟؟ باید بگم خواب خنده داری بود!
خدمتکار با جیغ: اژدهااااااااااااا!!!!!!!!!
شاه فوری از قلعه بیرون رفت. نمیتوانست چیزی را که میبیند باور کند.
استرید: خیلی خب! اگه بهمون بگید هیکاپ کجاست کاری به کارتون نداریم!
شاه: اوه فکر کنم تو حلق من باشه!!! (هیکاپ به انگلیسی یعنی سکسکه)
والکا: ما باهاتون شوخی نداریم! بگو پسرم کجاست؟
سرباز: قربان، اون اسب دخترتونه!
آنگوس بدون سوار وارد شد و همین نگرانی همه را بیشتر کرد.
شاه: آنگوس، مریدا کجاست؟
آنگوس فقط خیلی آرام به طرف او رفت. یک نامه زیر افسارش بود.
شاه فرگوس نامه را باعجله باز کرد و بلند خواند: پدر عزیزم، باورش سخته اما یه پری اومد و به من گفت که برای نجات دنیا به کمکم احتیاج داره! اگه چندتا وایکینگ اژدها سوار اومدن بهشون بگو حال هیکاپ خوبه و باما میاد. اینطور که معلومه خطر خیلی جدیه پس اینم بهشون بگو که فوری برگردن و حالت دفاعی بگیرن، خودتونم همینکارو بکنید. معذرت میخوام که برای خداحافظی نیومدم، امیدوارم منو ببخشی. از طرف مریدا.
همه در شوک بودند تا اینکه یک اژدهای سیاه بلند شد و آنها میتوانستند دو سوار و یک پری که کنار آنها پرواز میکرد را ببینند. استرید خواست دنبال آنها برود اما ولکا گفت: نه! هیکاپ میدونه داره چیکار میکنه، وگرنه همراهشون نمیرفت.
شاه فرگوس اضافه کرد: و دختر من تیر انداز ماهریه، لازم نیست نگرانشون باشید.
ولکا: امیدوارم.
ادامه دارد...